معنی سرزمین بلند
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سرزمین. [س َ زَ] (اِ مرکب) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم:
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.
؟
فرهنگ عمید
[مقابلِ کوتاه] دراز: چوب بلند،
قدکشیده، برافراشته، مرتفع: کوه بلند،
[مقابلِ پَست] [مجاز] پراهمیت، ارجمند: مقام بلند، نسب بلند،
[مجاز] مساعد: بخت بلند،
بسیار شدید و رسا: صدای بلند،
* بلند شدن: (مصدر لازم)
افراخته شدن،
بالا رفتن،
به بلندی رسیدن،
از جا برخاستن،
دراز شدن چیزی،
* بلند کردن: (مصدر متعدی)
برافراشتن،
بالا بردن،
برداشتن چیزی از زمین یا از جایی،
گویش مازندرانی
فرهنگ معین
(~. زَ) (اِمر.) مرز و بوم.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
فارسی به عربی
ارض، تربه، منطقه
فارسی به ایتالیایی
territorio
فارسی به آلمانی
Anlegen, Bereich, Gebiet (n), Gegend, Land (n), Landen, Landstrich
واژه پیشنهادی
بوم و بر
معادل ابجد
453